Fix me| Part 47
مرد با انگشت شستش دور دهنِ پسرک رو پاک کرد و همون انگشت خامه ای رو توی دهن خودش گذاشت.
-هوم خوشمزهست.
پسر قیافه ای منزجر شده به خودش گرفت و چپ چپ به مرد نگاه کرد.
+حال بِهَم زن! اوق، از تو فیلما یاد گرفتی اینو، نه؟
و بعدش خندید.
+کدومش خوشمزهست؟ طعم لبام یا خامه ی کیک؟
مرد بعد حرف تهیونگ آب دهنش پرید تو گلوش و شروع به سرفه کردن کرد.
پسرک سعی کرد نیشخند همیشگیِ مرد رو کپی کنه.
+چیه؟ این همه تو منو اذیت میکنی من حق اذیت کردنتو ندارم؟!
-هردو.
+چی؟
-منظورم اینه که طعم هردو خوشمزه بود.
و ایندفعه پسر بود که سرخ میشد.
-چیه؟ حقیقت رو گفتم.
مرد نیشخندی زد.
همه جا ساکت بود تا وقتی که صدای نوتیفیکیشن پسر اون رو شکست.
-کیه؟
مرد با کنجکاوی سعی کرد تو گوشی تهیونگ سَرَک بکشه ولی پسر، به سمت دیگه ای برگشت و پیام رو خوند.
لبخندی مستطیلی روی صورتش شکل گرفت.
-کیه؟
مرد دوباره پرسید؛ و این دفعه از پسرک جواب گرفت.
+سوجینه! باورم نمیشه که دوباره بهم پیام داده.
مرد اخمهاش توی هم رفت و صورتشو درهم پیچید، اون حسودی میکرد؟ قطعا. چرا از شر اون دختر خلاص نمیشد؟
اصلا مگه چی گفته بود که باعث شده بود لبخندی مستطیلی و گنده رو لب های پسر بشینه؟
چرا باید با دیدنِ پیام سوجین ذوق میکرد ولی نه پیام اون؟ سعی کرد حس حسادت و مالکیتش رو پنهان کنه و با صدایی که انگار اهمیت نمیده جواب بده.
-عه؟ حالا چی میگه؟
+میگه اگه خلوتی ساعت ۶ بریم بیرون! خیلی هیجان دارم دلم واسش تنگ شده بود! تازه حوصلمم سر رفته بود!
مرد ابرویی بالا انداخت.
-میخوای باهاش بری؟ آخه میخواستم ببرمت یجایی ستاره هارو تماشا کنیم امشب، فکر کردم بخوای که با من بیای..
+ببخشید هیونگی، بزارش واسه دفعه ی بعد. امشب رو دلم میخواد با سوجین باشم.
جونگکوک تَه دلش ناراحت شد که تهیونگ سوجین رو انتخاب کرده و حتی بیشتر حسادت میکرد. ولی خب، نمیتونست که مجبورش کنه. سرش رو تکون داد و سعی کرد جوری نشون بده که انگار واقعا براش اهمیتی نداره درحالی که ته دلش داشت آتیش میگرفت و میسوخت.
-قبوله، شاید فرداشب، مشکلی نیست.
+من میرم لباس انتخاب کنم.
-از الان؟ ولی تازه ساعَ..
وقتی که مرد متوجه غیب شدن پسر شد، آهی بلند کشید و حرفش رو قطع کرد و به صندلیش تکیه داد.
چشم هاش رو به هم فِشرد و شقیقهاش رو مالوند؛
-دختره ی چندشِ کَنه! مگه چیه اون از من بهتره؟ مگه اون اصلا چی داره! شیبال..(فاک)
"تایم اسکیپ، ساعت ۵:۳۱ دقیقه"
پسر با هیجان به سمت هال اومد، تیشرتی ساده و سفید با آرم کلایوین کلاین (Ck) و شلوارکی به رنگ خاکستری پوشیده بود و یه کلاه آفتابی سفید روی موهای فر و بلوندش گذاشته بود.
+هیونگ، چطور شدم؟؟
مرد سرش رو از گوشیش بالا آورد و پسر رو از بالا تا پایین نگاهی کرد.
-هوم خوشمزهست.
پسر قیافه ای منزجر شده به خودش گرفت و چپ چپ به مرد نگاه کرد.
+حال بِهَم زن! اوق، از تو فیلما یاد گرفتی اینو، نه؟
و بعدش خندید.
+کدومش خوشمزهست؟ طعم لبام یا خامه ی کیک؟
مرد بعد حرف تهیونگ آب دهنش پرید تو گلوش و شروع به سرفه کردن کرد.
پسرک سعی کرد نیشخند همیشگیِ مرد رو کپی کنه.
+چیه؟ این همه تو منو اذیت میکنی من حق اذیت کردنتو ندارم؟!
-هردو.
+چی؟
-منظورم اینه که طعم هردو خوشمزه بود.
و ایندفعه پسر بود که سرخ میشد.
-چیه؟ حقیقت رو گفتم.
مرد نیشخندی زد.
همه جا ساکت بود تا وقتی که صدای نوتیفیکیشن پسر اون رو شکست.
-کیه؟
مرد با کنجکاوی سعی کرد تو گوشی تهیونگ سَرَک بکشه ولی پسر، به سمت دیگه ای برگشت و پیام رو خوند.
لبخندی مستطیلی روی صورتش شکل گرفت.
-کیه؟
مرد دوباره پرسید؛ و این دفعه از پسرک جواب گرفت.
+سوجینه! باورم نمیشه که دوباره بهم پیام داده.
مرد اخمهاش توی هم رفت و صورتشو درهم پیچید، اون حسودی میکرد؟ قطعا. چرا از شر اون دختر خلاص نمیشد؟
اصلا مگه چی گفته بود که باعث شده بود لبخندی مستطیلی و گنده رو لب های پسر بشینه؟
چرا باید با دیدنِ پیام سوجین ذوق میکرد ولی نه پیام اون؟ سعی کرد حس حسادت و مالکیتش رو پنهان کنه و با صدایی که انگار اهمیت نمیده جواب بده.
-عه؟ حالا چی میگه؟
+میگه اگه خلوتی ساعت ۶ بریم بیرون! خیلی هیجان دارم دلم واسش تنگ شده بود! تازه حوصلمم سر رفته بود!
مرد ابرویی بالا انداخت.
-میخوای باهاش بری؟ آخه میخواستم ببرمت یجایی ستاره هارو تماشا کنیم امشب، فکر کردم بخوای که با من بیای..
+ببخشید هیونگی، بزارش واسه دفعه ی بعد. امشب رو دلم میخواد با سوجین باشم.
جونگکوک تَه دلش ناراحت شد که تهیونگ سوجین رو انتخاب کرده و حتی بیشتر حسادت میکرد. ولی خب، نمیتونست که مجبورش کنه. سرش رو تکون داد و سعی کرد جوری نشون بده که انگار واقعا براش اهمیتی نداره درحالی که ته دلش داشت آتیش میگرفت و میسوخت.
-قبوله، شاید فرداشب، مشکلی نیست.
+من میرم لباس انتخاب کنم.
-از الان؟ ولی تازه ساعَ..
وقتی که مرد متوجه غیب شدن پسر شد، آهی بلند کشید و حرفش رو قطع کرد و به صندلیش تکیه داد.
چشم هاش رو به هم فِشرد و شقیقهاش رو مالوند؛
-دختره ی چندشِ کَنه! مگه چیه اون از من بهتره؟ مگه اون اصلا چی داره! شیبال..(فاک)
"تایم اسکیپ، ساعت ۵:۳۱ دقیقه"
پسر با هیجان به سمت هال اومد، تیشرتی ساده و سفید با آرم کلایوین کلاین (Ck) و شلوارکی به رنگ خاکستری پوشیده بود و یه کلاه آفتابی سفید روی موهای فر و بلوندش گذاشته بود.
+هیونگ، چطور شدم؟؟
مرد سرش رو از گوشیش بالا آورد و پسر رو از بالا تا پایین نگاهی کرد.
۱۹.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.